شــــــــــــیخ و مــــــــــــــــــریدان
شیخ فرمودندی: مترو!
و مریدان همی گریستند، نعره ها زدند و خشتکها دریدند و بلیطهای الکترونیکی خویش را در حلق یکدیگر فرو نمودند.
انـــــــــــــدکــــی فکـــــــــــر کـــــــــــــن
به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !
"دیروز"گذشته است؛
و
"آینده"ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی فکر کن ...
سری جـــــدیـــــد جـــــــــــــــوک(15)
********************************************
به غضنفر ميگن : علامت @ در ايميل يعني چي ؟
ميگه : يعني اي دورت بگردم!
********************************************
کله ملق چیست؟
فنی است که کودکان برای خود نمایی جلوی میهمانان انجام میدهند و در نهایت منجر به در دادن صدای معده و کتک خوردن آنها توسط والدین می شود
********************************************
غضنفر سوار سمند ميشه. صداي زن مياد : درب خودرو باز است...
غضنفر درو مي بنده ميگه بستم!! حالا هرجا قايم شدي بيا بيرون جيگر
*********************************************
بررسی کردند که چرا اهالی یک شهر چیزی یاد نمیگیرند دیدند همینکه معلم تخته رو پاک میکنه
اونا هم دفترشون رو پاک میکنند
***********************************************
پاسخ های جالب به پرسش های امتحانی (طــــــــنز)
پاسخ های جالب این دانش آموز باعث شد تا نمره صفر نگیرد! سوال ها و جواب ها را بخوانید.
ناپلئون درکدام جنگ مرد؟در آخرین جنگش!
اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟در پایین صفحه.
چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون آن که ترک بردارد؟زمین بتنی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد!
علت اصلی طلاق چیست؟ازدواج!
علت اصلی عدم مردود شدن دانش آموزان چیست؟امتحانات.
چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟نهار و شام!
چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟نیمه دیگر آن سیب!
اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیاندازید، چه خواهد شد؟خیس خواهد شد!
یک فرد چگونه می تواند هشت روز نخوابد؟مشکلی نیست، شبها می خوابد!
چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنید که یک دست داشته باشد!
اگر در یک دست خود سه سیب و چهار پرتقال و در دست دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید، کلا چه خوهید داشت؟دستهای خیلی بزرگ!
اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند، چهار نفر آن را در چند ساعت خواهند ساخت؟هیچ! چون دیوار قبلا ساخته شده!
خدمت به والدین (حکایت آموزنده)
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند.
یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود.
یک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود.
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند!
ندا آمد:
آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج
جملات تامل برانگیز ! ! ! ! !
بـه مـن مـجوز چـاپ نمـی دهـند ، مـی گـویـند ، داسـتانـی کـه نـوشـته ای قـابـل بــاور نیـست ! امـا مـن فـقط خـاطـراتمـ را نـوشـته ام........
ای کیو سان ، قصد دلسرد کردنت را ندارم
ولی بدبختی و مشکلات زندگی من ، با این تق و توق ها حل نمی شود ...
نرسیده به بعضی خاطره ها ...
باید بنویسند :
آهسته بیاد بیاورید ...
خطر ِ ریزش ِ اشک ...
اينجا ايران است! سرزمين بيني های سربالا و فرهنگ های سرپايين
دنبال کلاغی می گردم
تا قار قارش را
به فال نیک بگیرم
وقتی قاصدکها همه لال اند...
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم
باز نه زخمهای من خوب میشود
نه زخمهای تو ..!!!
داستــــان خیانت (جـــــــــالب و طــــــــنز)
پروازهای مختلفش، تسهیلات خاصی رو برای بیزنسمن هایی
که همسرانشون رو همراه خودشون به سفرهای هوائی اون
شرکت میبردن, در نظر میگیره و ۵۰% تخفیف روی بلیط اونها
قائل میشه. بعد از مدتی که میبینن این طرح با استقبال
خیلی زیادی مواجه شده و اکثر بیزنسمنها همسرانشون رو
در پروازها همراه خودشون میبرن, با فرستادن نامهای
به همسران این افراد, نظرشون رو در مورد سفرها جویا میشن
و پاسخی که از تمام این زنها دریافت میکنند,
همین دو کلمه بوده.. "کدوم سفر!!!!!!!
طنـــــــــــــز *مامانه.....(فک و فامیله داریم؟)
دنبال چیپس بودم تو خونه حــــسابی کلافه شده بودم
از سر در گمی ... بعد توی یــکی از قابلمه هایی که "معمولا"
مامانم خـــوراکیها رو اونجا قایم میکنه رو گشتم .
یه کاغذ پیدا کردم که روش نوشته بــــود:
بــــترکی از دستت راحت شیم خجالت نمیکشی اینقدر
میلُمبونی ؟! فقط خوردنت که نیس چاق تر میشی
لباسات تنگ میشه پولِ لباسم باید بدیم !! (مامانه باحاله دارم؟)
فکـــــــــ و فـــــامیلــــــه داریـــــــــــم؟
داستان طــــــــــنز (سوتفاهم)
چهار برادر(طنــــــز و جالب)
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه.
ملانصرالدین(جـــــــالب و آموزنده)! ! !
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید.
جــــــبران نــــیــکـــــی(زیــــــبا و آموزنده)
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقالهای بزرگ و تازه خیره شد. اما بیپول بود، بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس میکرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و .... پرتقال را از دست میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمیخواهم. سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد. این دفعه بیآنکه کلمهای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقالها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع میکرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت. عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیسها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود. او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیسها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را میبردند زیر گوش میوه فروش گفت: آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان. سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود:
من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد.
داستان آموزنده “چنگیز خان مغول و شاهین”

یک روز صبح،چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.
همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را
روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،
چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.
نامه پیرزن به خدا(طـــــــــنـــــز)
یک روز
کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه
نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و
بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا
چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود
دزدید.
این تمام پولی بود که
تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از
دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول چیزی نمیتوانم بخرم.
هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای خدای مهربان تنها
امید من هستی به من کمک کن …
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش
نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند
دلاری روی میز گذاشتند. در پایان نودوشش دلار جمع شد و برای پیرزن
فرستادند …
همه کارمندان
اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید
به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه دیگری از
آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و
بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف
تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم
بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی … البته چهار
دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشتهاند!!…
تفلده خودمو وبلاگمه !!!!
سلام به همه ی دوستان گلم امیدوارم حالتون خوب باشه بلاخره یک سال از تولد وبلاگم گذشت خدا رو شکر میکنم که این وبلاگ واسطه ای شد تا دوستای خوبی پیدا کنم قربون همتون

اینم بگم امروز 21 خرداد تفلد خودمه 24 ساله شدم

یواش یواش داره پیر میشم دیگه 
خوب این حرفارو دیگه بیخیال
به سلامتیه همتون
میخام بترکونین ها با نظراتتون 

هدیه هم یادتون نمیره که 

خلاصه گفتم بیام خوشحالیمو با همتون تقسیم کنم

نظری ایده دارید بهم بگید خوشحال میشم

خوب حالا بریم سراغ تفلد گرفتن 3-2-1 
ریز ریز ریز 

تکون بدید آها آها
دوپس دوپس دوپس دوپس
حالا قر باید بیوفته تو کمر آهااااااااااا 

حالا بریم سراغه کیک تفلدم 
همه باهم ........ تولد ...... تولد.....تولدت ...........

کیکم بریدم اینم عکسش


کیکم که خوردین نوش جونتون
لبو لوچه ها رو نیگا 
دیگه تفلد داره تموم میشه کادوها رو بیارین و برین خونه دیگه

ممنون از این که تشریف آوردین 
ایشالا تفلداتون جبران کنم
خداحافظ همتون 

اس ام اس عاشقانه جدید و بسیار زیبا
کاش دهخدا می دانست
دلتنگی … اشک …. فاصله …. بی وفایی….
تعریفش فقط دو حرف است
“تـــو”
.
.
.
پیش هر تیغی سپر باید گرفت ، پیش تیغ دوست ” سر ” باید گرفت
.
.
.
همدیگر را دور میزنیم تا زودتر به مقصد برسیم
غافل از اینکه زمین گرد است و باز به هم خواهیم رسید . . .
.
.
.
تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد . . .
.
.
.
هرچند نمیدانم
خواب هایت را با که شریک میشوی
اما هنوز
شـریک تمام بیخوابی های من تـویی . . .
.
.
.
ما آدمها موجودات عجیبی هستیم وقتی میگوییم تنهایم بگذار
یعنی ، بیش از همیشه به وجودت احتیاج دارم . . .
.
.
.
رفیق هر شب و هر روزی دل / غمت تا بوده ، بوده روزی دل
بگردان گوشه ی چشمی و بنگر / چه حالی دارد آتش سوزی دل . . .
.
.
.
من ” آنقدر خواستمت که نخواستنت را ندیدم
“تو ” آنقدر نخواستی که هیچ چیز از “من ” را ندیدی . . ..
.
.
کاش بودم درختی در میان قلب تو ، تا وجودم ریشه می کرد از محبت های تو . . .
.
.
.
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را !
تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟
.
.
.
چه کرده ای تو با دلم که نبض من صدای توست ؟
چه کرده ای تو با سرم که فکر من هوای توست ؟
.
.
.
خیلی سخته غمخوار کسی باشی که خودت بزرگترین غمش هستی . . .
.
.
.
همه تفاوت ما این است: تو به خاطر نمی آوری ، من از خاطر نمی برم . . .
.
.
.
خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .
.
.
.
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم .
.
.
.
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودنشان درست می کنند . . .
.
.
.
عشق را با فکر تو معنا کنم من / با حضورت قلب خود زیبا کنم من
گرچه آبی در دلم جاری نبوده / دشت دل با بارش مهر تو دریا می کنم من . . .
.
.
.
من حسرت دیدار تو دارم به که گویم / از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم / از نرگس چشم تو خمارم به که گویم .
.
.
.
همیشه سکوتم به معنای پیروزی تو نیست
گاهی سکوت می کنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .
.
.
.
به سلامتی هرکس که دلش از یکی خونه!
به سلامتی هرکس که دلش از یکی دوره!
به سلامتی اون کسی که دردامو میدونه!
به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه!
.
.
.
درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین . . .
.
.
.
برای متعهدبودن مهم نیست یه حلقه فلزی توی دستت باشه
مهم اینه یه حلقه از عشق دور قلبت باشه . . .
دو داستان طــــــــــــنز و جالب در یک پست
دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نمي توانستم يك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ،اگر جواب صحيحداديد من نمره ام را قبول مي كنم در غير اينصورت از شما مي خواهم به من نمرهكامل اين درس را بدهيد
استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: آن چيست كه قانوني است ولي منطقي نيست، منطقي است ولي قانوني نيست و نه قانوني است و نه منطقي؟
استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتي استاد با بهترين شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسيد و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال داريد و با يك خانم 35 ساله ازدواج كرديد كه البته قانوني است ولي منطقي نيست. همسر شما يك معشوقه 22 ساله دارد كه منطقي است ولي قانوني نيست و اين حقيقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل داديد در صورتيكه بايد آن درس را رد مي شد نه قانوني است و نه منطقي !!!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اندر فواید شلوار کوتاه(طــــــــــــنز)
شيخي را گفتند : مدتي است که در شهر شلوار کوتاه رايج گرديده و دختران بسياري اين البسه بر تن مي کنند. در مذمت شلوار کوتاه چيزي بگو تا دختران از پوشيدنش صرف نظر نمايند. شيخ ما خروشيد و گفت:خاموش!!! که شلوار کوتاه را فايده بسيار است و من در مذمتش هيچ نگويم گفتند: يا شيخ ! فايده اش چيست؟؟؟؟ شيخ ما گفت: چون دختران شلوار کوتاه پوشند، پسرها سر به زير گردند و پايين را بنگرند. چون پايين را بنگرند هم از گزند تيرشيطان در امان مانند هم از شر چاله!
سری جـــــدیــــد جـــــــــــوک (14)
--------------------------------
غضنفر زنشو میبره سونوگرافی بهش میگن پسر داری میگه تو رو خدا بگین اسمش چیه
--------------------------------
یه روز یه ماشینی با پلاک تهران ص از چراغ قرمز رد میشه پلیس ترک میره پشت سرش میگه ماشین تهران صلی الله علیه و سلم بزن کنار
--------------------------------
یه غضنفر میره ماشینشو بیمه بدنه کنه، آخر سر که کارش تموم میشه بیمه ای بهش میگه ایشالا هیچوقت از بیمه تون استفاده نکنین. غضنفر هم برمیگرده میگه ایشالا شما هم از این پول خیر نبینین !
--------------------------------
از غضنفر پرسیدن نظرت راجع به گل چیه؟ میگه: گل خیلی زیباست, خیلی خوش عطره, اصلآ حدیث داریم: گل هوالله احد
--------------------------------
غضنفر ميره ثبت احوال ميگه يه شناسنامه واسه بچه ام ميخوام ! ميگن اسمش چيه ؟ ميگه "شورلت" ميگن اينكه اسم ماشينه يه اسم بزار كه به نام پدر و مادر بياد . ميگه خب به اسم ما مياد ديگه من "بيوك" آقا هستم . همسرم هم "خاور" خانوم !!!
--------------------------------
غضنفر زنگ میزنه ۱۱۰ میگه: گاز، کلاچ، ترمز، فرمون، ترمزدستی و دنده ماشین منو دزدیدند، پلیسه میگه: ببخشید، شما ترک هستید؟ یارو میگه: آره، چطور مگه؟ پلیسه میگه: هیچی، پاشو برو جلو بشین
--------------------------------
یه روز یه غضنفر میره در مغازه خیاطی. پارچه شو میده میگه برام یه شلوار بدوز. فردا نیام بگی وقت نداشتم سوزنم شکسته بود ننه م مرده بود. اصلا نمیخوام پدر سگ پارچه منو بده میخوام برم
--------------------------------
غضنفر میره امامزاده میبینه یه دختری میگه خدایا یه شوهر خوب به من بده . غضنفر خودشو میندازه تو بغل دختره میگه خدایا هل نده .
--------------------------------
یکی میگه: من" حافظ کل قرآنم", ترک میگه: از این قران کوچیکا یا بزرگا ؟
--------------------------------
يه روز يه غضنفر که پاش چلاق بوده ميره مشهد که از امام رضا شفا بگيره ،داشته با خودش نجوا ميکرده که ؛ای امام رضا شفام بده ،ديگه نميتونم از خجالت زن و بچه م سرمو بالا کنم،کارمو دارم از دست ميدم و.يکباره يه زنی مياد پيشش مي ایسته شروع ميکنه اونم به نجواکردن که ؛ای امام رضا بچه م نميشه ،شوهرم ميخواد طلاقم بده ،شفام بده،مادر شوهرم. که يه دفعه غضنفر عصبانی ميشه ميگه آبجی حواس امام رضا رو پرت نکن اينجا ، ارتپديه زنان زايمان اون طرفه !!!
--------------------------------
مسافري كه تازه به اردبیل وارد شده بوده از آقا غضنفر مي پرسه ما اينجاغريبيم. كجا آمپول مي زنن؟ غضنفر باسنش رو نشون مي ده مي گه اينجا
--------------------------------
يه غضنفر زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام .... ؟ غضنفر ميگه . آخ آخ . ببخشيد .به نام خدا , يه پيتزا ميخواستم
--------------------------------
غضنفر کولرش خراب میشه، به بچههاش می گه: مگه نگفتم 4 نفری جلو کولر نشینید
--------------------------------
غضنفر سرش رو می کنه داخل حجرالاسود بوس کنه ، سرش گیر می کنه
میگه گلط کردم دیگه گناه نمی کنم ، خدایا منو نخور!!!
--------------------------------
دوستان از باب خنده بود لطفا به کسی بر نخوره
سری جـــــدیــــد جـــــــــــوک (13)
گربه جواب می ده: پیش پیش پیش دانشگاهی.
آیا میدانید که دلفینها آن قدر باهوشند که در طی چند هفته میتوانند انسانها را طوری تربیت کنند تا روی لبه استخر بایستند و برای آنها ماهی پرت کنند؟
دوست دختر حیف نون بهش می گه یه حرفی بزن تا قلبم وایسه، حیف نون بعد از کمی فکر می گه: "داداشت پشت سرته!"
عاشق و اميد وار به آينده